یادداشت: سخنی با آنکه می‌اندیشد «سود سارق در سرقت است»!

از پارسی‌شناسی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

۷ تیر ۱۴۰۰

سخنی با آنکه می‌اندیشد «سود سارق در سرقت است»!

مسعود راستی‌پور

می‌خواهم یکی از ترس‌هایم را با شما در میان بگذارم:

حوالی سال ۸۸ مقاله‌ای نوشتم با عنوان «بررسی انتحالات ادبی راوندی» و در آن نشان دادم که برخی قصاید که نجم‌الدین راوندی در راحة الصدور به نام خود آورده از جمال‌الدین عبدالرزّاق است (۳ قصیده) و یک مخمس هم از شرف‌الدین شفروه آورده که نهایتاً به نام خودش تمام شده‌است. در آنجا درباب ممدوحان آن اشعار سخن گفتم، در این باب که این اشعار حتماً از کسانی جز راوندی‌اند استدلال کردم، علل گرایش راوندی به انتحال را نشان دادم و بعضی مباحث لغوی را نیز طرح کردم. آن مقاله در واقع مجموعه‌ای از یادداشت‌های پراکنده و سرگیجه‌آور بود و استادم، بعد از اینکه دو باری آنها را خواندند، به من آموختند که چطور به «مقاله» تبدیلش کنم (نه مجموعۀ پراکنده و بی‌انضباطی از یادداشت‌های احتمالاً سودمند).

باری، دو سالی پس از انتشار مقاله یک روز همان استاد گرامی در میانۀ صحبتی گفتند: «دیدی چه شد؟ دو تا از این قصیده‌ها را پرتوبیضائی در سال ۱۳۲۴ یافته و گفته که از آن جمال است و راوندی آنها را انتحال کرده‌است!». از شنیدن این خبر بسیار آشفته شدم و به تکاپو افتادم که بدانم چه شده که من پیش از انتشار نوشتۀ خود این مقالۀ پرتوبیضائی را ندیده‌ام. آن زمان که مقالۀ من نوشته‌شد «پایگاه مجلات تخصصی نور» یا نبود یا من نمی‌شناختمش. به فهرست مقالات فارسی مراجعه کردم و تمام کلیدواژه‌ها (راوندی، جمال‌الدین عبدالرزاق، شرف‌الدین شفروه، راحة الصدور...) را در نمایه‌های آن جست‌وجو کردم و هیچ نیافتم. نهایتاً نام خود نویسنده، یعنی پرتوبیضائی، را جست‌وجو کردم و به مقاله رسیدم. برای خودم روشن شد که موضوع از چه قرار بوده: اشکال کوچکی در نمایه‌های فهرست مقالات فارسی موجب شده‌بود که من نتوانم آن مقاله را بیابم و به اشتراک بخشی از یافته‌های خودم با یافته‌های یکی از دانشمندان درگذشته پی نبرده‌بودم.

حالا منم و مقاله‌ای درباب انتحال که در خودش شائبۀ انتحالی هست! چه باید بکنم؟

یکی از پاسخ‌های احتمالی آن است که «مراقب باش یک وقت از کسی انتحالی نگیری که خودت هم دست دیگران آتو داری! سعی کن انتحال را بی‌اهمیت قلمداد کنی و اگر کسی مرتکبش شد بگویی "ولی باید حرمت خدماتش را نگاه داشت" یا "حالا اتفاقی نیفتاده که جنجال کنیم و زندگی آدم آبروداری را به هم بریزیم"». اما من راه دیگری را برگزیدم: به انتحال حساس باشم و آن را برنتابم و مراعات منتحِل را نکنم و از او برائت بجویم. نه به این خاطر که خیلی انسان پاک و پاکیزه‌ای هستم و می‌خواهم حماسه‌ای بیافرینم و با همۀ انواع شرور و فسادها دربیفتم و... نه آقا! چون نفع من در این است و می‌خواهم بگویم که نفع شما هم در همین است، هرچند محدودیت افق نگاهتان به «نوک دماغتان» موجب می‌شود سود خود را نبینید.

دزدی (که در حوزه‌های ادبیات و پژوهش اسمش را «بی‌اخلاقی پژوهشی»، «انتحال»، «سرقت ادبی» یا هر چیز دیگر گذاشته‌ایم که اندازۀ «دزدی» قبیح نباشد) قانون جنگل است و من و شما برای زندگی در جنگل آمادگی نداریم. امروز اگر من دزدیدم و کسی نتوانست هیچ غلطی بکند، فردا دیگری از من می‌دزدد و این بار هم هیچ کس نمی‌تواند هیچ غلطی بکند. تصور می‌کنید اینقدر قدرتمندید که هر کس از شما دزدید چپه‌اش می‌کنید؟ همه اوّلش همین توهمات را داشته‌اند و آخرش خودشان چپه شده‌اند. در جنگل، به‌مجرّد اینکه ذرّه‌ای ضعف نشان دادی، می‌درندت. عزیزی می‌گفت «من اصلاً هیچ‌کاره‌ام، هیچ قدرتی ندارم، هیچ سوادی ندارم، هیچ کس هم نیستم! اما شب سرم را با خیال راحت روی بالش می‌گذارم!». شمایی که زرنگ بوده‌ای و با «دروغ و دلنگ» و «زیروروکشی» به مناصب و مقامات رسیده‌ای، آیا شما هم سرت را با خیال راحت روی بالش می‌گذاری و تخت می‌خوابی؟ یک کم بیا عقب‌تر و بهتر نگاه کن. آن روزی چند ساعت را که نگرانی «نکند بفهمند و زورشان بچربد و کلّه‌ام کنند» اگر دیدی به حرف من رسیده‌ای:

اگر من و شما (یعنی همین «ماها» که در کنار هم صدر و ذیلِ جامعه را ساخته‌ایم) دزدی نکنیم و دزدی را برنتابیم و لاپوشانی نکنیم، در جامعۀ ما دیگر دزدی نیست و فساد نیست و بدبختی نیست! در آن جامعه لازم نیست کسی (حتی از سر ناگزیری و نداری) به کسی دستبرد بزند و بعدش نگران باشد و با ترس زندگی کند. هر وقت من و شما تصمیم گرفتیم دزدی نکنیم و دزدی را برنتابیم، ساختن آن جامعه شروع شده‌است.'

دوست گربزم، برادر/ خواهر زیروروکشم، سارق گرامی! در آن جامعه تو صاحب فلان منصب یا استاد فلان دانشگاه نیستی (شاید هم باشی! چون در آن جامعه استادت کسی است که درس یادت می‌دهد و استعدادت را برای پیشرفت از کج‌راهه و میانبر نمی‌پرورد)، اما شغل ساده‌تری داری که درآمد مناسبی دارد و به تو احساس «کفایت» می‌دهد. اگر روزی صاحب کفایت بوده‌باشی حتماً می‌دانی که بسیار دلچسب‌تر از زرنگ بودن و رند بودن است.

احتمالاً روشن شده‌باشد چرا نفع من و شما در این است که دزدی نکنیم و دزدی را برنتابیم؛ اما نفع منی که هم الآن ممکن است در معرض تهمت باشم در چیست؟ من امروز پای حرف خودم می‌ایستم و بدون هیچ مراعاتی از سرقت و از سارق اظهار برائت می‌کنم و معتقدم که باید سارق را آورد و محاکمه کرد و دفاعش را شنید و اگر سرقتش محرز شد ملزم به پرداخت غرامت کردش؛ در نتیجه فردا روزی اگر چنین چیزی از من دیده‌شد شما می‌آیید و می‌پرسید «فلانی! تو که اینقدر ادعا داشتی چرا؟»، و من توضیح می‌دهم و دفاع می‌کنم و خود را از تهمت مبرا می‌کنم (البته شاید هم نتوانستم خود را مبرا کنم). اما اگر فضا به آن سو بچرخد که دزدی‌ها را ببینیم و به روی هم (و بلکه به روی خودمان هم) نیاوریم (یعنی همین فضایی که الآن هست و عاملش من و شماییم، بلکه عامل همۀ دزدی‌ها در همۀ سطوح من و شماییم)، شما پیش خودتان نتیجه می‌گیرید که «خوب! این هم مثل دیگران. همه دزدند.». آن روز اگر به دزدی اعتراض کنم کسی حرفم را نمی‌شنود و من می‌شوم یکی بدتر از آن کسی که واقعاً دزدی کرده! چرا؟ چون آمده‌ام دزد بگیرم و شما پیش خودتان مرا هم دزد می‌پندارید و به همین قیاس تصور می‌کنید «کسانی که ادعای مبارزه با فساد دارند خودشان هم فاسدند».

جملۀ اخیر برایتان آشنا نیست؟


دربارۀ نویسنده و فهرست نوشته‌های دیگر وی در پارسی‌شناسی


دیگر یادداشت‌های همکاران پارسی‌شناسی