ترصیع: تفاوت بین نسخهها
جز |
جز |
||
سطر ۳: | سطر ۳: | ||
===در ''ترجمان البلاغه''=== | ===در ''ترجمان البلاغه''=== | ||
− | پارسیِ ''ترصیع'' «گوهر به رشته کردن» بوَد و تفسیر وی بدین جایگه آن است که دبیر و شاعر اندر نظم و نثر بخششهای سخن خانهخانه آرند چنانکه هر دو کلمه برابر بوَد و متفق به وزن و حرفی از اول وی همچون آخر بوَد، همچنانکه ابوالطیب مصعبی گفت: | + | ''ترصیع'': پارسیِ ''ترصیع'' «گوهر به رشته کردن» بوَد و تفسیر وی بدین جایگه آن است که دبیر و شاعر اندر نظم و نثر بخششهای سخن خانهخانه آرند چنانکه هر دو کلمه برابر بوَد و متفق به وزن و حرفی از اول وی همچون آخر بوَد، همچنانکه ابوالطیب مصعبی گفت: |
شکرشکن است یا سخنگوی من است؟ | شکرشکن است یا سخنگوی من است؟ | ||
سطر ۷۲: | سطر ۷۲: | ||
(الرادویانی، ١۳۸۶: ٧-۹، با امروزینسازی رسمالخط و نشانهگذاری) | (الرادویانی، ١۳۸۶: ٧-۹، با امروزینسازی رسمالخط و نشانهگذاری) | ||
+ | |||
+ | ===در ''المعجم فی معاییر اشعار العجم''=== | ||
+ | |||
+ | ''ترصیع'': جواهر درنشاندن است و در صناعت سخن کلمات را مسجع گردانیدن و الفاظ را در وزن و حروف خواتیم متساوی داشتن ترصیع خوانند، چنانکه در ''قرآن'' مجید است «ان الابرار لفی نعیم و ان الفجار لفی جحیم»، و در شعر چنانکه رشید وطواط گفتهاست: | ||
+ | |||
+ | ای منور به تو نجوم جلال | ||
+ | |||
+ | وی مقرر به تو رسوم کمال | ||
+ | |||
+ | بوستانیست صدر تو ز نعیم | ||
+ | |||
+ | آسمانیست قدر تو ز جلال | ||
+ | |||
+ | خدمت تو معول دولت | ||
+ | |||
+ | حضرت تو مقبل اقبال | ||
+ | |||
+ | در کرامت تو را نبوده نظیر | ||
+ | |||
+ | در شهامت تو را نبوده همال | ||
+ | |||
+ | تیره پیش فضایل تو نجوم | ||
+ | |||
+ | خیره پیش شمایل تو شمال | ||
+ | |||
+ | شرک را از تو منهدم ارکان | ||
+ | |||
+ | ملک را از تو منتظم احوال | ||
+ | |||
+ | همچو اسکندری به یمن لقا | ||
+ | |||
+ | همچو پیغمبری به حسن خصال | ||
+ | |||
+ | بخشش تو برون شده ز بیان | ||
+ | |||
+ | کوشش تو فزون شده ز مقال | ||
+ | |||
+ | بزمگاه تو منبع لذات | ||
+ | |||
+ | رزمگاه تو مجمع اهوال | ||
+ | |||
+ | نه ملک را ز طاعت تو ملام | ||
+ | |||
+ | نه فلک را ز خدمت تو ملال | ||
+ | |||
+ | و همچنین تا آخر قصیده جمله ابیات مرصّع گفتهاست. و چنانکه منطقی گفتهاست [شعر]: | ||
+ | |||
+ | برِ سخاوت او نیل را بخیل شمار | ||
+ | |||
+ | برِ شجاعت او پیل را ذلیل انگار | ||
+ | |||
+ | و آنچه در حروف خواتیم متفق نباشند آن را «موازنه» خوانند چنانکه در ''قرآن'' عظیم است: «و آتیناهما الکتاب المستبین و هدیناهما الصراط المستقیم»، و در شعر چنانکه مسعود سعد گفتهاست [شعر]: | ||
+ | |||
+ | شاهی که رخش او را دولت بود دلیل | ||
+ | |||
+ | شاهی که تیغ او را نصرت بود فسان | ||
+ | |||
+ | اندر پی کمانش زه بگسلد یقین | ||
+ | |||
+ | وندر پی یقینش ره گم کند کمان | ||
+ | |||
+ | و چنانکه رشید گفتهاست [شعر]: | ||
+ | |||
+ | آنکه مال خزاین گیتی | ||
+ | |||
+ | نیست با جود دست او بسیار | ||
+ | |||
+ | وآنکه کشف سرایر گردون | ||
+ | |||
+ | نیست در پیش طبع او دشوار | ||
+ | |||
+ | و چنانکه دیگری گفتهاست [شعر]: | ||
+ | |||
+ | به بزم و رزم تو ماند همی خزان و بهار | ||
+ | |||
+ | به تیغ و کلک تو ماند همی قضا و قدر | ||
+ | |||
+ | (شمس قیس، ١۳۸٧: ۳۳۵-۳۳٧) | ||
این صفحه تکمیل خواهد شد. | این صفحه تکمیل خواهد شد. | ||
---- | ---- | ||
− | * | + | * منابع: |
- الرادویانی، محمد بن عمر (١۳۸۶). ''ترجمان البلاغه''. به انضمام فرهنگ بسامدی ترجمان البلاغه. به اهتمام محمدجواد شریعت. اصفهان: دژنپشت. | - الرادویانی، محمد بن عمر (١۳۸۶). ''ترجمان البلاغه''. به انضمام فرهنگ بسامدی ترجمان البلاغه. به اهتمام محمدجواد شریعت. اصفهان: دژنپشت. | ||
+ | |||
+ | - شمس قیس، محمد بن قیس (١۳۸٧). ''المعجم فی معاییر اشعار العجم''. به تصحیح محمد قزوینی و مقابلۀ مجدد محمدتقی مدرس رضوی. تهران: زوار. |
نسخهٔ ۵ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۹:۵۴
ترصیع tarsiɁ [اسم] {عربی} (نیز مُرَصَّع)
در ترجمان البلاغه
ترصیع: پارسیِ ترصیع «گوهر به رشته کردن» بوَد و تفسیر وی بدین جایگه آن است که دبیر و شاعر اندر نظم و نثر بخششهای سخن خانهخانه آرند چنانکه هر دو کلمه برابر بوَد و متفق به وزن و حرفی از اول وی همچون آخر بوَد، همچنانکه ابوالطیب مصعبی گفت:
شکرشکن است یا سخنگوی من است؟
عنبرذقن است یا سمنبوی من است؟
اندر این بیت هر دو کلمه برابر افتادند و یکساناند به وزن چون «شکر» با «عنبر» و «شکن» با «ذقن» و «سخن» با «سمن» و «گوی» با «بوی». و چون اقسام سخن بدین مثال بوَد که یاد کردم آن را ترصیع خوانند و این قسم را اندر بلاغت درجهای بلند است و منزلتی شریف، ازیرا که به دام هر خاطری اندرنیاید و دست هر خردی به وی نرسد. مثال دیگر، عنصری گوید:
گره گذاشته از قیر بر صحیفۀ سیم
زره نگاشته از مشک بر گل بادام
رودکی گوید:
کس فرستاد به سر اندر عیار مرا
که: مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا
عبدالجبار زینبی گفت:
روز بزمت، نامدارا، فاخته انباز باز
روز رزمت، کامکارا، شیر شاگرد شبان
عنصری گوید:
به دیدار ماهی، به کردار شاهی
به فرهنگ پیری، به دولت جوانی
به فرمان قضایی، به میدان بلایی
به نعمت زمینی، به قدر آسمانی
بیتی سراسر مرصّع بر سبیل دعای پایان قصیده. قمری جرجانی گوید:
علو تختت، کفو بختت، فری کارت، پری یارت
کرین مشکن، گزین مسکن، قرین خوبان، معین یزدان
عنصری گوید:
از دولت و عشق است به من بر دو موکل
هر دو متقاضی به دو معنی نه به همتا
این وصف دلارام تقاضا کند از من
وآن باز کند مدح جهاندار تقاضا
بایسته یمین دول آن قاعدۀ ملک
شایسته امین ملل آن خسرو دنیا
مراد بیت آخرین است. منجیک گفت:
نگذاشت چو تو هیچ رزم رستم
ناراست چو تو هیچ بزم دارا
هم منجیک گوید:
به روی شمع فروزی مرا به گرد سرای
به موی عنبر سوزی ز فرق تا به قدم
و نظیر این بسیار توان یافت، ولیکن بدینقدر اختصار کرده آمد تا کتاب از غرض خویش بیرون نشود.
(الرادویانی، ١۳۸۶: ٧-۹، با امروزینسازی رسمالخط و نشانهگذاری)
در المعجم فی معاییر اشعار العجم
ترصیع: جواهر درنشاندن است و در صناعت سخن کلمات را مسجع گردانیدن و الفاظ را در وزن و حروف خواتیم متساوی داشتن ترصیع خوانند، چنانکه در قرآن مجید است «ان الابرار لفی نعیم و ان الفجار لفی جحیم»، و در شعر چنانکه رشید وطواط گفتهاست:
ای منور به تو نجوم جلال
وی مقرر به تو رسوم کمال
بوستانیست صدر تو ز نعیم
آسمانیست قدر تو ز جلال
خدمت تو معول دولت
حضرت تو مقبل اقبال
در کرامت تو را نبوده نظیر
در شهامت تو را نبوده همال
تیره پیش فضایل تو نجوم
خیره پیش شمایل تو شمال
شرک را از تو منهدم ارکان
ملک را از تو منتظم احوال
همچو اسکندری به یمن لقا
همچو پیغمبری به حسن خصال
بخشش تو برون شده ز بیان
کوشش تو فزون شده ز مقال
بزمگاه تو منبع لذات
رزمگاه تو مجمع اهوال
نه ملک را ز طاعت تو ملام
نه فلک را ز خدمت تو ملال
و همچنین تا آخر قصیده جمله ابیات مرصّع گفتهاست. و چنانکه منطقی گفتهاست [شعر]:
برِ سخاوت او نیل را بخیل شمار
برِ شجاعت او پیل را ذلیل انگار
و آنچه در حروف خواتیم متفق نباشند آن را «موازنه» خوانند چنانکه در قرآن عظیم است: «و آتیناهما الکتاب المستبین و هدیناهما الصراط المستقیم»، و در شعر چنانکه مسعود سعد گفتهاست [شعر]:
شاهی که رخش او را دولت بود دلیل
شاهی که تیغ او را نصرت بود فسان
اندر پی کمانش زه بگسلد یقین
وندر پی یقینش ره گم کند کمان
و چنانکه رشید گفتهاست [شعر]:
آنکه مال خزاین گیتی
نیست با جود دست او بسیار
وآنکه کشف سرایر گردون
نیست در پیش طبع او دشوار
و چنانکه دیگری گفتهاست [شعر]:
به بزم و رزم تو ماند همی خزان و بهار
به تیغ و کلک تو ماند همی قضا و قدر
(شمس قیس، ١۳۸٧: ۳۳۵-۳۳٧)
این صفحه تکمیل خواهد شد.
- منابع:
- الرادویانی، محمد بن عمر (١۳۸۶). ترجمان البلاغه. به انضمام فرهنگ بسامدی ترجمان البلاغه. به اهتمام محمدجواد شریعت. اصفهان: دژنپشت.
- شمس قیس، محمد بن قیس (١۳۸٧). المعجم فی معاییر اشعار العجم. به تصحیح محمد قزوینی و مقابلۀ مجدد محمدتقی مدرس رضوی. تهران: زوار.