سروته یک کرباس
سروته یک کرباس sar-o-tah yek karbâs [اسم خاص] {فارسی- هندی (کرباس)}
کتابی از محمدعلی جمالزاده که آن را میتوان زندگینامهٔ خودنوشت جمالزاده با چاشنی داستانی دانست. میدان حوادث و وقایع این کتاب اصفهان است و به همین دلیل آن را اصفهاننامه نیز نامیدهاند. نویسنده در پیشانی کتاب علاقه به زادگاهش را چنین بیان کرده است: «به نام نامی مسقطالرأس عزیزم، شهر شهیرِ اصفهان که در آنجا به خشت افتادهام و آرزو دارم که همانجا نیز به خاک بروم.» جمالزاده در مقدّمهٔ این اثر میگوید که اغلب حکایتهای این کتاب برگرفته از زندگی خود اوست که رنگولعابی داستانی به آنها دادهاست. او در ادامه از اهمّیّت گذشته سخن میگوید و خود را فردی دلبسته به گذشته و سنّت معرّفی میکند و به صورت ضمنی به نقدهایی که بر تحجّر و کهنهپرستی او در آن سالها میشدهاست پاسخ میدهد. اگر از زیادهگوییهای خستهکنندۀ همیشگی جمالزاده چشم بپوشیم، سروته یک کرباس بهویژه برای اهالی اصفهان کتابی خواندنی است. بخش اوّل کتاب شامل خاطرات دوران کودکی خود جمالزاده است که در آن از محاسن شهر اصفهان و خویوخصلت اصفهانیها میگوید. از خاطرات مکتب رفتنش میگوید. از پدرِ مادرش، میرزا حسن باقرخان، و زنان متعدّدی که داشته میگوید. از دایی حسینش که سخت دلبستهاش بوده میگوید. از درگیری پدرش، سیدجمال واعظ اصفهانی، با ظلّالسطلان، حاکم ستمگر اصفهان، میگوید که از ترس کشتهشدن به تهمت بابیگری شهرش را ترک میکند و به تهران میگریزد. جمالزاده که در یازدهسالگی (۱۲۸۰ هـ . ش.) اصفهان را ترک کردهاست، حالا پس از گذشت سیوپنج سال (۱۳۱۵ هـ . ش.) از سوئیس به اصفهان آمده و به دیدار یکی از دوستان دوران کودکیاش به نام جواد رفتهاست. او از جواد میخواهد آنچه را در این سیوپنج سال بر او گذشته برایش شرح دهد. داستان از این پس به سرگذشت جواد مربوط میشود. جواد به مدرسهٔ طُلاب چهارباغ رفته و آخوند شدهاست و با ملا عبدالهادی آشنا شده است. جواد ملا عبدالهادی را بهعنوان پیر و مراد خود برمیگزیند. خواننده از خلال مصاحبت جواد با ملا عبدالهادی و گشتوگذار این دو در اصفهانِ آن روز، با مناطق مختلف این شهر از جمله آتشگاه، تکیهٔ میرفندرسکی، جوباره (محلهٔ یهودینشین اصفهان)، مقبرهٔ کمالالدّین اسماعیل، تکیهٔ ظلمات، مسجد مقصودبیک، مقبرهٔ میرعماد خوشنویس، سیوسهپل، کوه صُفّه، زایندهرود، جلفا، لنجان، فلاورجان و... آشنا میشود. جواد بیستوسه ماه همراه ملا عبدالهادی است و علی، برادر جواد، نیز که تا آن روز در پی جمع کردن مالومنال بوده است، خسته از زندگی و عیّاشی به حجرهٔ ملا عبدالهادی پناه میبرد تا با رو آوردن به عرفان و عوالم آن به آرامشی که میخواهد برسد. علی با دیدن ملا عبدالهادی تحت تأثیر او قرار میگیرد و سرسپردهٔ او میشود. ملا عبدالهادی به این دو برادر میگوید که آنها هر دو جویای راز و سالک طریق نیاز و سروته یک کرباس بودهاند. آنها هر دو در پی حقیقت بودهاند و در نظر پروردگار فرقی ندارند؛ البته هر کدام از راهی و به شکلی متفاوت به سمت حقیقت طی طریق کردهاند. ملا عبدالهادی جواد و علی را به حجرهٔ خود میبرد و از خدا و اخلاق و زبان فارسی و وطن و وطنپرستی برای آنها میگوید و سرگذشتش را برای آنها شرح میدهد. از کودکیاش، از فقر و یتیمیاش، از مرگ معشوقش، از فوت شدن دوستش و از تهمت بابیگری خوردن به علت شهرت و محبوبیتش در میان مردم برای آنها سخن میگوید و در نهایت به جواد و علی توصیه میکند که به سر خانه و زندگیشان برگردند و در میان مردم زندگی کنند، زیرا انزوا و گوشهگیری شیوهٔ مناسبی برای زیستن نیست. دو برادر اطاعت میکنند و به دامن جامعه برمیگردند. جواد زن میگیرد و خانواده تشکیل میدهد. پس از چندی ملا عبدالهادی تمام داراییاش را به خدمتکارش، قربان، میبخشد و از اصفهان میرود. قربان سینهپهلو میکند و میمیرد و دیگر خبری هم از ملا عبدالهادی نمیشود. تا اینجای کتاب جواد سرگذشتش را برای جمالزاده نقل کردهاست و حالا نوبت جمالزاده است که از زندگیاش در طول این سالها برای جواد بگوید. او قول میدهد که روز بعد این خواسته را اجابت کند، اما به محض خروج از منزل جواد، تلگرافی از ژنو دریافت میکند که از او میخواهد به ژنو برگردد. حالا سالها از آن روز گذشتهاست و به علت جنگ جهانی دوم، جمالزاده از دو دوستش، جواد و علی، کاملاً بیخبر است.
- منابع
- جمالزاده، محمدعلی (۱۳۲۳). سروته یک کرباس. ج۱. تهران.
- جمالزاده، محمدعلی (١٣٣٥). سروته یک کرباس. ج۲. تهران.
محسن احمدوندی