اصفهان، نصف جهان
اصفهان، نصف جهان Ɂesfahân nesf=e jahân [اسم خاص] {معرّب (اصفهان: اسپهان)-عربی (نصف: نصف)-فارسی}
سفرنامهای از صادق هدایت که در بهار ۱۳۱۱ نوشته شده و یکی از بهترین نمونههای این قالب ادبی در پهنهٔ ادب فارسی است. هدایت که از زندگی یکنواختش در تهران به تنگ آمده است، تصمیم میگیرد سفری کوتاه به اصفهان داشته باشد و از نزدیک این شهر زیبا را برای اولین بار ببیند. پس با چهار تن از دوستانش عازم اصفهان میشود. مسیر حرکت آنها از تهران شروع میشود و پس از گذشتن از قم، دلیجان، میمه، مورچهخورت به اصفهان ختم میشود. جاهای دیدنیای که او در مدت اقامتش در شهر اصفهان میبیند شامل چهارباغ، سیوسه چشمه، چهلستون، میدان نقش جهان، عالیقاپو، مسجد شیخ لطفالله، بازار قیصریه، پل خواجو، مسجد جامع اصفهان، مدرسهٔ هارونیه، مسجد سلطان سنجر، امامزاده اسماعیل، دارالبتی یا دارالبطیخ، جلفا، کلیسای ارامنه، منارجُنبان و آتشگاه است. هدایت در خلال بازدیدهایش گاهی از تاریخ اصفهان میگوید، از شاه عباس دوم که دستور داده میدان نقش جهان را خراب کنند، از ستمهای ظلالسطان و خرابی بخشی از آثار تاریخی شهر دیدنی اصفهان از سوی این حاکم مستبد و خونخوار. گاهی نقدهایی بر فرهنگ وارداتی غرب دارد و از فرهنگ التقاطی و آشفتگی فرهنگی ایران آن روز سخن میگوید. از شفقتش نسبت به حیوانات پرده برمیدارد. شوق و ذوق خود را از دیدن نقاشی و کاشیکاری و قلمکاری اصفهان ابراز میکند. از احساسات ناسیونالیستیاش و علاقهاش به سرزمینش میگوید و از احساسات ضد عرب و ضد یهودیاش سخن به میان میآورد. از آنجا که سفرش به اصفهان مقارن و مصادف با روزهای تاسوعا و عاشوراست، گاهی به نقد مذهب هم میپردازد. پیشنهادهایی نیز برای رواج گردشگری در شهر اصفهان میدهد. نمونهای از نثر این کتاب:
«آیا برای شناختن اصفهان سه چهار روز کافی است؟ آیا میتوانم راجع به آن اظهار عقیده بکنم؟ برای این شهری که در زمان صفویه نصف جهان لقب داشته، شهر یکتای دنیا که از همه جا به دیدن آن میآمدند. شهر صنعت، شکوه، شراب، نقّاشی، کاشیکاری، معماری، کشاورزی؛ با گنبدها، منارهها، کاشیهای لاجوردی که میخواسته به پای تیسفون پایتخت باشکوه ساسانی برسد و هنوز هم زیر عظمت و کشش صنعت خودش انسان را خرد میکند» (هدایت، ۱۳۵۶: ۸۹).
«باید رفت! این لغت رفتن چقدر سخت است. یکی از بزرگان گفته: «آهنگ سفر یکجور مردن است.» وقتی که انسان شهری را وداع میکند، مقداری از یادگار، احساسات و کمی از هستی خودش را در آنجا میگذارد و مقداری از یادبودها و تأثیر آن شهر را با خودش میبرد. حالا که میخواهم برگردم مثل این است که چیزی را گم کرده باشم یا از من کاسته شده باشد و آن چیز نمیدانم چیست، شاید یک خرده از هستی من آنجا در آتشگاه مانده باشد» (همان: ۹۰).
منبع:
- هدایت، صادق (۱۳۵۶). اصفهان، نصف جهان. چ۲. تهران: جاویدان.
محسن احمدوندی