یادداشت: برداشتی دیگرگونه از بیتی از حافظ
۲۰ مهر ۱۴۰۰
برداشتی دیگرگونه از بیتی از حافظ
علی شاپوران
بخش اول- امن و شراب بیغش «و» معشوق و جای خالی
مواجهه با ادب کهن با درک معاصر کار دست خیلیها داده. تفاوتهای ظریفی بین ذهنیّت و بافتار سنّتی با ذهنیت و بافتار امروزی هست که گاه در متنی که ظاهراً هیچ نکتهای ندارد خواننده را بهکل به بیراهه میبرد.
بیتی از حافظ امروزه در بین جوانان اهل ادب معروف است، البته که به دلایل صرفاً ادبی:
از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک
امن و شراب بیغش معشوق و جای خالی
(تصحیح خانلری، ص۹۲۲/ب۶)
وزن دوری این شعر باعث میشود در خواندنش در میانهٔ هر مصرع مکثی کنیم. اغلب این مکث را «ویرگول» تصوّر میکنند و این ویرگول را هم نه فقط «درنگآور» که «جداکننده». نتیجتاً برداشت رایج از این بیت چنین میشود که:
اگر عاقلی و زیرک، از امن و شراب بیغش مگذر، «همانطور که» از معشوق و جای خالی نباید گذشت.
ولی منظور حافظ این نبوده. حافظ میخواهد بگوید اگر «امن و شراب بیغش و معشوق و جای خالی، "همه با هم" مهیّا شد، اگر عقل و زیرکی داشتهباشی از آن نمیگذری»؛ یعنی همراهی «شراب» و «معشوق» معنی اصلی و مهم است که در خوانش معاصر از دست میرود. بر این نظر دو دلیل هست:
الف- ابیات دیگری از خود حافظ که نشان میدهد زیرکی و عقل را در همراهی می و معشوق میداند:
- من نگویم که کنون «با که نشین و چه بنوش» / که تو خود دانی اگر «زیرک و عاقل» باشی (۹۱۰/۳)
- «شراب بیغش و ساقی خوش» دو دام رهند / که «زیرکان» جهان از کمندشان نرهند (۴۰۸/۱)۱
ب- سنّت شعری فارسی که هر موقع «چار چیز» را همراه کرده هر چهار تا را با هم خواسته. ابیات «چار چیز»ی و «هشت چیز»یِ قصاید معروف است؛ مثلاً قصیدهٔ معروف فرّخی «تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب / گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب» بیش از ده بار چنین وصفی دارد. این آخرین آنها:
چار چیزش را مبادا جاودانه چار چیز
این دعا نشگفت اگر گردد بساعت مستجاب
مدّت او را کران و لشکر او را عدد
ملکت او را زوال و نعمت او را حساب
(دیوان، ص۷)
این شگرد بیانی در تمام ادبیات فارسی هست و جالب است که تا همین قرن بیستم و آغاز انقطاع جامعه ما از سنّت و ادبیّات ادامه داشته، مثلاً بهار در هجو وحید دستگردی چنین میگوید:
بیتوقّف چار چیزت باد اندر چار چیز
بیتعلّل هشت چیزت باد اندر هشت جا
(برای دیدن این که ملک چه چیزهایی را حوالهٔ چه جاهایی کرده، نک. دیوان بهار، ص۱۱۵۱ و ۱۱۵۲. فعلاً از بنده بپذیرید که همه را با هم حواله کرده!)
به رغم رواج در قصیده، این سبک گفتار اختصاص به قصیده هم ندارد و مثلا در شاهنامه هم هست، آن هم در پادشاهی اسکندر که نشان میدهد شاید این شگرد از ژانری در ادب رومی و یونانی منشأ گرفتهباشد۲. در خواب دیدن کید هندی و تفسیرش، مثلاً:
ترا چار چیز است کاندر جهان
کسی آن ندید از کهان و مهران
یکی چون بهشت برین دخترت
کزو تابد اندر زمین افسرت
دگر فیلسوفی که داری نهان
بگوید همه با تو راز جهان
سدیگر بزشکی که هست ارجمند
بداند در سود و راه گزند
چهارم قدح کاندر او ریزی آب
نه زآتش شود گرم و نهز آفتاب
(شاهنامه خالقی، ۶/۱۵)
بیتی از معزی هست که در اثبات فرض «چار چیز با هم» مفید است:
چار چیز از عرب و از عجمش میراث است
از عرب جود و شجاعت ز عجم فرّ و بها
(چاپ اقبال، ص۲۰)
میبینید که گرچه شاعر خود چار چیزی را که به ممدوح نسبت میدهد به دو بخش تقسیم میکند، باز هر چهار تا با هم در وجود ممدوح گرد آمدهاست.
خلاصه که این دو دلیل در کنار هم آنقدر قدرت دارد که تصوّری امروزین، زادهٔ یک ویرگول بیسند، نتواند جلوش را بگیرد. حافظ نمیتوانست وسط مصرع «و» بیاورد، وگرنه اگر مثل خاقانی و انوری و چند شاعر دیگر میتوانست (نک. مقالهٔ «میزانبندی و سکوت» از دوستان خوبم، مسعود راستیپور و بهراد بنایی) و میدانست ممکن است ما می و معشوقش را جدا کنیم حتماً یک «و» آن وسط میافزود.
- تا اینجا فهمیدیم که منظور حافظ از آنچه اگر عاقلیم و زیرک نباید ازش گذشت «می و معشوق در مکان امن» است. در بخش بعدی خواهیمدید که اصلاً نکتهٔ اساسی همراهی می و معشوق چیست. احتمالاً هیجانانگیزتر باشد.
بخش دوم- شراب و یار
در بخش پیشین این نوشته دیدیم که منظور حافظ از بیت:
از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک
امن و شراب بیغش معشوق و جای خالی
این است که از «معشوق و شراب بیغش در جای خالی امن» نباید گذشت و دو نمونه هم از ابیات خود حافظ در تأکید بر این معنی آوردیم.
شارحان حافظ غالباً اگر هم این بیت را شرح کردهباشند از معنی برخی واژگان فراتر نرفتهاند. فقط دکتر حمیدیان (شرح شوق، ۳۹۱۴) به معنی دقیق آن نزدیک شدهاست، ولی ایشان هم گرچه دو بیت مرتبط از نظامی و اوحدی آورده:
نشست و باده پیش آورد حالی
بتی یارب چنان و خانه خالی
(خسرو و شیرین روسیه، ۳۵۰)
و:
خانه خالی بُد و او عاشق و من مست، دگر
نتوان گفت برو هرچه تو دانی میگوی
(دیوان اوحدی، ۴۱۴)
ولی عاقبت شعر حافظ را تحت تأثیر ابیات دقیقی:
دقیقی چار خصلت برگزیدهست
به گیتی از همه خوبی و زشتی
لب یاقوترنگ و نالۀ چنگ
می گلرنگ و کیش زردهشتی
و مشابه این مضمون خود حافظ میداند که:
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق
گرت مدام میسّر شود زهی توفیق
که به گمان من به معنی دقیق بیت نمیرسد. ناگفته نماند که احمد مجاهد نیز در دیوان حافظش (ص۶۵۵) بیت نظامی را بدون هیچ توضیحی در پانویس نقل کردهاست.
امّا معنی اصلی چیست. در سنّت ادبی فارسی مضمون و موتیف شناختهشدهای است که معشوق وقتی شراب نوشیدهباشد با شاعر/عاشق مهربانتر و «وصال»ش میسّرتر است. شعر نظامی در همین مضمون است و به داستان معروف «شکر اصفهانی» تعلّق دارد و نظامی آنقدر این مضمون برایش آشناست که اصلاً «شراب نوشیدن» و «به خلوت نشستن» با کسی را به معنای همبستری با او میگیرد، ازجمله در همین اپیزود شکر (نک. خسرو و شیرین، صص ۳۴۹ و ۳۵۴) و بیت اوحدی بیت آخر یک غزل «وقوعیمانند» است که در آن «دلبر کافرش از چادر کافوری روی» بدو نموده و:
خواهشی کردم و القصّه عنان درپیچید
بوُثاق آمد و پرمشک شد از وی مشکوی
و خلاصه «درفروبستم و بنشست و می آوردم و نقل» و:
باده گردان شد و او سرخوش و من خرّم و نه
در میان من و او هیچ کسی جز من و اوی
و باده خورد و بزبان مست شد... و مست بود و بدرم رام شد... و باز کردم ز هم آن زلف دوتا... و برگشودم ز هم آن بند قبا... و غزل با آن بیت تمام میشود، که «باقیش را میدانید دیگر»!
چون غالباً شعرا برخلاف حافظ و نظامی و حتّی اوحدی آبوتاب و وصف قضیّه را به حدّ نقلنشدنی میرسانند (ازجمله چون این از شگردهای طلب شراب بوده و لابد هرچه ممدوح را بیشتر خوش میآمده «می» بیشتری به شاعر میرسیده)، فقط مصرع اوّل چند نمونه از این اشعار را مینویسم و کنجکاوان لابد خواهندخواند:
دی بدان رستۀ صرّافان من بر در تیم (منسوب به سنائی)
شاهدی دارم ای بزرگ چنانک (انوری)
از تو طمعم یکی صراحی بادهست (انوری)
ای کریمی که جرم هفت اختر (انوری)
دل بدادیم و جان نمیخواهیم (انوری)
ترک مستم دوش غافل خفتهبود (عبید)
دوش آن حریف نازک و آن یار غمگسار (عبید)
آمد رمضان و موسم باده برفت (عبید)
اهل ادب میدانند که این مفهوم در ادب فارسی کمیاب نیست، ولی آخر حافظ هم؟ دو سه مثال از عبید آوردم که معلوم شود مضمون برای ساکنان شیراز قرن هشتم هم غریبه نبوده. حافظ البته پوشیدهگوتر از عبید و انوری است، ولی مضمون در دیوانش هست. فراوان هم هست. این برخی از مثالها:
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه خواهد و بازش چه در سر است (۹۶: ۵)
ساقی و مطرب و می جمله مهیّاست ولیک
عیش بی یار مهیّا نشود، یار کجاست (۷۰: ۷)
معنای خاص «عیش» را هم باید در نظر داشت. گاه حافظ خود را تشجیع میکند:
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهدشد
و اگر شک دارید که از کجا معلوم «به شدن کار» همان معنی را بدهد، در بیت بعد شاعر خجالتی خودش جواب خودش را میدهد:
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهدشد؟ (۳۳۸: ۵ و ۶)
و البته یک بار که «جام هلالی باز میخورده» از می قوّت گرفته:
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم (۶۳۸: ۶ و ۷)
و حتّی وقتی «مستوری مستان» را سخت میشمارد و میگوید:
جای آن است که در عقد نکاحش گیرند
دختری مست چنین کاین همه مستوری کرد (۲۸۶: ۳)
همین معنی را در نظر دارد. و البته در ابیاتی مثل:
لب از ترشّح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد (۳۴۲: ۶)
و جالبتر از همه غزل «ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت» است که اگر استعارههای نخستین ابیاتش در این بافتار معنی شود کمتر از شعر انوری و عبید ننوشتنی نیست و این را هم ادبای خواننده خود برخواهندرسید.
شاید وقتی دربارۀ دو بافتار متفاوت «می» در دیوان حافظ هم چیزکی بنویسم.
- پینوشتها
۱. میدانیم که در شعر حافظ ساقی مقامی چون یار دارد و گاه خود یار است:
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهدشد (۳۳۸/۵)
این پدیده سابقه هم داشته: به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است
به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست (کلیات سعدی فروغی، مواعظ، ۱۱۸)
٢. روایاتی از ماجراهای کالیستنس دروغین -که اسکندرنامهای معروف است- به فارسی و عربی و بسیاری زبانهای دیگر هست، حتی به زبان اتیوپیایی (در برخی زبانها هم بیش از یک بار ترجمه و روایت شده). اتّصال «یونان باستان» به فردوسی و دربار غزنوی و سلجوقی تا شاعر مشروطه بسیار دلانگیز است و حیف که این زنجیره در نیم قرن اخیر کمابیش گسسته است.
این یادداشت پیشتر در کانال تلگرامی نویسنده] منتشر شدهاست.
دربارۀ نویسنده و فهرست نوشتههای دیگر وی در پارسیشناسی