حافظ: غزل ۲۰
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
متن غزل براساس چاپ قزوینی ـ غنی با حفظ رسمالخط
روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه بجوش آمد و می باید خواست
نوبۀ زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آنرا که چنین باده خورد
این چه عیبست بدین بیخردی وین چه خطاست
بادهنوشی که درو روی و ریائی نبود
بهتر از زهدفروشی که درو روی و ریاست
ما نه رندان ریائیم و حریفان نفاق
آنکه او عالم سرّست بدینحال گواست
فرض ایزد بگذاریم و بکس بد نکنیم
وانچه گویند روا نیست نگوئیم رواست۱
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزانست نه از خون شماست
این چه عیبست کزان عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست
- پینوشت
(۱) در نسخۀ خ: ور بگویند روا نیست بگوئیم رواست،