حافظ: غزل ۷
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
متن غزل براساس چاپ قزوینی ـ غنی با حفظ رسمالخط
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعلفام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالیمقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کانجا همیشه باد بدستست دام را
در بزم دور یکدو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانهسر مکن هُنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضۀ دارالسّلام را
ما را بر آستان تو بس حقّ خدمتست
ای خواجه بازبین بترحّم غلام را
حافظ مُرید جام میست ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را