پیکره: ابوسلیک گرگانی

از پارسی‌شناسی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

ابوسلیک گرگانی

١. در جنب علو همتت چرخ

مانندۀ وشم پیش چرغ است

---

٢. به مژه دل ز من بدزدیدی

ای به لب قاضی و به مژگان دزد

٣. مزد خواهی که دل ز من ببری

این شگفتی که دید دزد به‌مزد؟

---

٤. چنان مستغرقم در غم که مطرب

اگر درغم سراید غم فزاید.

---

٥. خون خود را گر بریزی بر زمین

به که آب روی ریزی در کنار

٦. بت پرستیدن به از مردم‌پرست

پند گیر و کار بند و گوش دار.

---

٧. در این زمانه بتی نیست از تو نیکوتر

نه بر تو بر شمنی از رهیت مشفق‌تر.

---

٨. از فرط عطای او زند آز

پیوسته ز امتلا زراغن.

---

٩. ای میر بوحمد که همه محمدت همی

از کنیت تو خیزد وز خاندان تو.

---

١٠. خوش آن نبیذ غارچی با دوستان یکدله

گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله.

---

١١. بر مرادت چون نگردد تا قیامت دور چرخ

کز تو در سیرند دایم مهر و ماه و دزدمه.

  • منبع:

شاعران بی‌دیوان، ص٦