پیکره: فیروز مشرقی

از پارسی‌شناسی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فیروز مشرقی

١. مرغی است خدنگ او عجب دیدی

مرغی که شکار او همه جانا

٢. داده پر خویش کرکسش هدیه

تا بچه‌ش را برد به مهمانا.

---

٣. نوحه‌گر کرده زبان چنگ حزین از غم گل

موی بگشاده و بر روی زنان ناخونا

٤. گه قنینه به سجود اوفتد از بهر دعا

گه ز غم برفکند یک دهن از دل خونا.

---

٥. به خط و آن لب و دندانش بنگر

که همواره مرا دارند در تاب

٦. یکی همچون پرن بر اوج خورشید

یکی چون شایورد از گرد مهتاب.

---

٧. سر سیمین ترا در مشک تر

زلف فرخالت ز سر تا پا گرفت.

---

٨. مصفا باش و شیرین‌خوی چون شیر

نه چون زج ترشخوی و تیره‌رو باش.

---

٩. هست پروین چو دستۀ نرگس

همچو بنات نعش رنگینان.

  • منبع

شاعران بی‌دیوان، ص٨